عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان forbidden love و آدرس zahraalipoor.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 21
بازدید کل : 3586
تعداد مطالب : 15
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


کد تغییر شکل موس

آمار مطالب

:: کل مطالب : 15
:: کل نظرات : 1

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 1
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 1
:: بازدید ماه : 21
:: بازدید سال : 101
:: بازدید کلی : 3586

RSS

Powered By
loxblog.Com

عشق چیست که همه از آن میگویند؟؟؟
پنج شنبه 16 بهمن 1398 ساعت 18:10 | بازدید : 145 | نوشته ‌شده به دست zahra | ( نظرات )

ع : عبرت زندگي

 

ش : شلاق زمانه

 

ق : قصاص روزگار

 

اما افسوس و صدافسوس که شلاق زمانه را خوردم

 

قصاص روزگار را کشيدم! اما عبرت نگرفتم


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
به غسالخانه نبرید مرا...
جمعه 19 دی 1398 ساعت 22:51 | بازدید : 184 | نوشته ‌شده به دست zahra | ( نظرات )

به غسالخانه نبرید مرا...

 

من از مرده شورها میترسم٬آنها عاشق

 

من نیستند که نوازشم کنند

 

میترسم کبودکنند تمام بدنم را...

 

بگویید او خودش بیاید...

 

بگویید خودش کفنم کند...

 

رو به قبله نه٬رو به آغوشش...

 

بگویید ببندد چشمهایم را٬و لبانم را...

 

نه نه نگذارید ببوسد لبانم را...

 

شنیده ام شگون ندارد...

 

بگویید بجای اذان ودعا٬

 

نامش را آنقدر تکرار کند در گوشم تا

 

بلکه این دم آخر ایمان بیاورم به خدا...!

 

بگویید خودش خاک بریزد روی تنم و برود...

 

برود و برنگردد...

 

آخر وقتی هست دل مردن ندارم...

 

همین...

 

تمام شدند حرفهایم...

 

اگر نیامد٬فقط...فقط به او بگویید

 

همین خیابانها وپنجره ها قاتل جانم شدند...

 

بگویید او بی تقصیر است...

 

فقط کمی٬کمی نیامد...

 

خداوندا امضا کن...

 

به یکتاییت قسم٬کم آورده ام...

 

بازکن نامه را٬ استعفای من است از زمینت...

 

مبارک خودت باشد...

 

اینجا کسی مرا دوست ندارد... :((((((

 


|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
بجای عوضی شدن ..عوض شو...
یک شنبه 11 مرداد 1394 ساعت 15:4 | بازدید : 225 | نوشته ‌شده به دست zahra | ( نظرات )

گاهی باید نبخشید کسی را ،

که بارها او را بخشیدی و نفهمـیــــد ،

تا این بار در آرزوی بخشش تو بــــاشـــد......

گــــــــاهی نباید صبر کرد ،

باید رها کرد و رفت تا بداننــــــد ،

اگر ماندی ،

رفتن را بلد بـوده ای.....

گـــــــاهی بر سر کارهایی که ،

برای دیگران انجام میــدهـی ،

بایذ منت گذاشـــــــــــت ،

تا آن را کم اهمیت نداننـــــــد....

گـــــــاهی باید بد بود برای کسی ،

که فرق خوب بودنت را نمیـــداند.......

و گـــــــــــــــاهی......... ب

اید به آدم ها از دست دادن را متذکر شـــــــد.....

آدم ها همیـــشه نمیمانند.......

یک جا در را باز میـــــــــــکنند ،

و برای همـــــــیشه میروند.......


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
منتظرم...
پنج شنبه 7 اسفند 1393 ساعت 17:51 | بازدید : 84 | نوشته ‌شده به دست zahra | ( نظرات )

 

 

گراهام بـــل لعــــنتی عــــزیز!

 تلفنی که زنـــگ نمی خورد که نیـــازی به اخــــتراع نداشت!!

حوصـــله ات ســـر رفته بود،

چــــسب قلـــــب اختراع می کردی

می چسباندیم روی ایـــن ترک های قلب صاحب مـــــرده مان

و

غصـــه زنـــگ نخوردن تلفـــــنی که اختراعش نکرده ای را نمی خوردیم!

ساده بگویم گراهــــام بــــل عـــــزیـــــز!

حـــال این روزهای مرا تو هم مقـــــصری...

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پسر
یک شنبه 3 اسفند 1393 ساعت 17:40 | بازدید : 83 | نوشته ‌شده به دست zahra | ( نظرات )

چقدر برایم سخت است...

که همه پسر را با دوسال سربازی، 

و گریه نکردن میشناسند!!! 

آری سخترین کار دنیا بر عهده پســــر است♥

آن هم ساختن شانه ای برای دختری که در این دنیا تنها او را خواهد داشت... 

شانه ای برای نازک ترین جنس دنیا♥♥♥


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
من...
شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 18:8 | بازدید : 189 | نوشته ‌شده به دست zahra | ( نظرات )

                               به جایی رسیدم که دیگه خیلی چیزاواسم مهم نیست                               

جایی که وقتی یکی دلمو میشکنه...

مثل اب خوردن میذارمش کنار..

جایی که بادیدن بی معرفتیا فقط میگم

(به درک)

دیگه نه از اومدن کسی خوشحال میشم

نه ازرفتن کسی ناراحت که بخوام نازشو بخرم برگرده

(بی احساس نبودم)

یه کسی اومدتوزندگیم که یه سری باورهامو

ازبین برد همونی که میگفت

.....توواسه این دنیا خیلی خوبی هه.....

ابی پشت سرکسی نمیریزم که برگرده

هرکی رفت به سلامت...

هواسرده بی زحمت درم ببند


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سنگـــــ
شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 18:3 | بازدید : 131 | نوشته ‌شده به دست zahra | ( نظرات )

تـــــآ سنگـــــ نبــــآ شـــــی ….




بــتــــــ زنــدگــــی “هیــچکــس” نــخــــواهــــی شـد

 

 

 

 

نــَـه بــــه دیــروز هــآیی کـــه بودی می اندیشــَمــ

نـــَـه بـــه فـــــَــردآهــآیی کـــه شــآیـَـد بیــــآیی

میخـــــــوآهــَـم امـــروز رآ زنــدگـــی کــُنــمــ

خواســـتی بــآش…

خواســـتی نَبــآش

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
عشق چیست؟؟؟!!!
شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 17:34 | بازدید : 186 | نوشته ‌شده به دست zahra | ( نظرات )

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس

آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و

گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم

لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید

و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای قشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو بهخاطرش از دست بدی عشق یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع غشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش

دوستدار تو (ب.ش)

لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بود..

معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی

لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی از بستگان

لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟

ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان

دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد...

آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...

لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد:

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
عشق من...
شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 16:59 | بازدید : 192 | نوشته ‌شده به دست zahra | ( نظرات )

 

کســــــی رو دوســـــت دارم که قلــــــــبم میـــخواد نه چشـــــــــمم....

 

نگران حرف دیــــــــــگران نیستم ...

 

این عشق منــــــــه نه اونــــا..........

 

 

 


|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
بازهم...
پنج شنبه 16 بهمن 1393 ساعت 19:21 | بازدید : 143 | نوشته ‌شده به دست zahra | ( نظرات )

 

امروز بازهم سیگار کشیدم!

آرام، زیاد، با احساس...

همه ی تورا ، همه ی آنچه که از تو با من باقی مانده بود را دود کردم

با همین بهمن های کوچک دوست داشتنی...

بازهم پاسخ نَـئشه ی من به این سوال مسخره :

مــرگ یا زندگــی ؟!

قطعآ مــرگ !.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد